خلاصه داستان سريال هسل
ملك دختري كوچك هست كه در خانواده هيچكس به او توجه نمي كند او در خانه اي كه ناپدري به او ظلم ميكند بزرگ شده است و مادرش از روي فقر رو به كار در ميخانه هاي تركيه ميكند ملك دختري تنهاست كه فقط تنها همدم او ياد پدرش و خرگوشي هست كه با او بازي ميكند.
روزي بين اون و ناپدري و مادرش اتفاقاتي مي افتد كه ملك ديگر راهي جز ترك خانه ندارد و بايد به دنبال علاقه و چيز هايي كه دوست دارد برود و در ديگر موضوع سريال فردي به نام زينب با بازي جانسو دره حضور دارد او از دانشگاهي كه درخواست كار داده پذيرفته ميشود و كار مورد علاقش را پيدا ميكند ولي لحظه اي تمام برنامه هايش بهم ميخورد و ميفهمد كه زندگي فقط برنامه ها نيست بلكه زندگي عبارت از اتفاق هاست او در يك جريان و اتفاق با ملك دختر تنها و بيچاره آشنا ميشود و حالا زندگي اين دو فرد تنها به هم گره ميخورد ملك و زينب حالا چه چيزهايي در سر دارند براي دوري از ظلم ها و تنهايي ها و ملك براي دوري از ناپدري و مادرش با زينب كه خود دختر تنهايي بوده فرار ميكند و در ادامه داستان درام با بازيگران خاص و حرفه اي خود ادامه پيدا ميكند ….
بازيگران سريال تركي هسل
جانسو دره بازيگر نقش زينب
برن گكيلديز بازيگر نقش ملك
وحيده پرچين بازيگر نقش گونل
جان نرگس بازيگر نقش علي
عليزه گوردوم بازيگر گمزه
آهسن اروگلو بازيگر نقش دورو
خلاصه داستان و آخر سريال هسل + بيوگرافي و عكسهاي بازيگران سريال هسل
سريال هسل +خلاصه داستان معرفي بازيگران و عكس سريال هسل
سريال هسل خلاصه داستان و قسمت آخر سريال هسل
سريال هسل – خلاصه داستان و قسمت آخر سريال هسل
خلاصه داستان و قسمت آخر سريال هسل
داستان كامل و بازيگران سريال هسل به همراه عكسهاي جديد سريال هسل
نام و اسامي بازيگران سريال هسل
خلاصه داستان و آخر سريال هسل
اخر سريال هسل
خلاصه داستان سريال هسل و عكسهاي قسمت آخر سريال هسل
سريال هسل
خلاصه داستان قسمت اول سريال هسل
هسل دختري هفت ساله ست. دختري كه پدرش رو از دست داده و با مادرش و مردي به اسم چنگيز زندگي ميكنه. چنگيز از مادر ملك سوء استفاده مي كنه . شبا ميبرتش بار و براش مشتري پيدا مي كنه و از اين راه پول درمياره. مادر هسل هم آدمخونسرد و بي تفاوتيه و به دخترش توجه نمي كنه با اين حال هسل دوستش داره و سعي مي كنه جلوي همه جوري نشون بده كه خيلي خوشبخته .
طرف ديگه ي داستان دختريه به اسم زينب كه عكاسه و علاقه به پرنده ها مخصوصا پرنده هاي مهاجر داره و توي اين زمينه عكاسي مي كنه. از طرف فردي به اسم ارجان بهش پيشنهاد كار داده ميشه اينكه با يه اكيپ تحقيقاتي و دانشجوها برن خارج براي تحقيقات و عكاسي در اين رابطه ولي چون اكيپشون هنوز تكميل نشده و خبر نهايي رو ندادن زينب موقتا توي يك دبستان(دبستاني كه هسل توشه) شروع به تدريس كلاس اولي ها مي كنه. روز اول كارش بهش ميگن به بچه ها بگو براي پاموك ، سگي كه تو حياط مدرسه زندگي مي كرده و مرده نامه بنويسن همه نامه مي نويسن به جز هسل. زينب ازش ميپرسه تو چرا نمي نويسي وقتت داره تموم ميشه
هسل: ميشه ننويسم؟